داستان نذر مادر شهید معماریان و شفا گرفتن از شهیدش
شفای مادر شهید معماریان با هدیه فرزند شهیدش
مادر شهید محمد معماریان از شهدای شهر مقدس قم : روز اول محرم سال 68 به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف قم مسافرت کردیم و بر اثر حادثهای به زمین افتادم، پس از حاضر شدن دکتر از درمانگاه منطقه، قرار شد به خاطر احتمال خونریزی مغزی و به پیشنهاد پزشک، سریعاً به قم منتقل شوم.
وی بیان داشت: پس از درمانهای اولیه و عکسبرداری مشخص شد، پایم دچار شکستگی شده و احتیاج به گچ گرفتن دارد، اما از گچگرفتن خودداری کرده و با مراجعه به پیرمرد شکستهبندی به نام حاج محمد، پای خود را بسته و درد را تحمل میکردم و به توصیة پزشک معالج به استراحت پرداختم تا پایم جوش خورده و شکستگی برطرف شود.
مادر شهید محمد معماریان عنوان کرد: در روز هشتم محرم با عصا سوار بر ماشین شده و در مسجد المهدی (ع) واقع در بلوار محمّد امین (ص) حاضر شده و به خانمهایی که برای آمادهسازی تدارک پذیرایی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت میکشیدند کمک کرده و به منزل برگشتم.
وی عنوان کرد: روز تاسوعا نیز عصا زنان به مسجد رفته و کمک کردم در شب عاشورا نماز جماعت را به حال نشسته خواندم و منتظر مراسم سینهزنی شدم تا آن که نوحهخوانی و عزاداری آغاز شد در این هنگام حالم به شدت منقلب شد و به سیدالشهدا (ع) و حضرت زهرا (ع) متوسل شدم و از ایشان شفای خود را خواسته و گفتم، یا امام حسین (ع) اگر این مقدار زحمت من، قابل قبول شماست، شما از خدا بخواهید به من شفا بدهد و اگر من تا صبح فردا شفا یابم و پایم به زمین برسد، دیگهای مسجد المهدی (ع) و دیگهای مربوط به عزاداریت را در منزل عمهام خواهم شست.
مادر شهید ادامه داد: شب خواب دیدم در مسجد المهدی (ع) هستم و میگویند، هیأتی به مسجد میآید با خود گفتم: بروم ببینم چه کسانی هستند، دیدم هیأتی فوقالعاده منظم با لباسهای سفید، سربندهای مشکی و کفنی تقریباً خونآلود به گردن وارد مسجد شدند و شهید سید محمد سعید آلطه نوحهخوانی میکنند و بقیه سینه میزنند.
وی اظهار کرد: با خود گفتم، سیدمحمد که شهید شده بود! یک مرتبه متوجه شدم، فرزند شهیدم محمد معماریان نیز در جلوی هیأت حرکت میکنند و بقیه هم از دوستانش هستند.
به این ترتیب، برایم مسلم شد که هیأت مربوط به شهداست و بعد از اتمام سینهزنی، فرزند شهیدم جمعیت را دور زد و کنار پرده به طرفم آمد و همدیگر را در آغوش گرفتیم در این هنگام یکی دیگر از شهیدان آمده و گفت: سلام حاجخانم! خدا بد ندهد! چه شده است و محمد گفت، نه، مادر من مریض نیست، مادر، اینها چیست که به پایت بستهای؟
مادر شهید گفت: به محمد گفتم، چیزی نیست، چند روزی است، پایم درد میکند و با عصا راه میروم انشاءالله خوب میشود، محمد گفت، مادر جان چند روزی است که با دوستان به کربلا رفتیم از ضریح امام حسین (ع) شال سبزی برای شما آوردهام و میخواستم به دیدن شما بیایم، اما دوستان گفتند، صبر کن با هم برویم و امشب که شب عاشورا بود، رفتیم به زیارت امام خمینی (ره) و آمدهایم تا نماز صبح را در مسجد المهدی (ع) همراه با زیارت عاشورا بخوانیم و شما را ببینیم و برگردیم.
وی عنوان کرد: در این هنگام دستش را بالا آورد و از سر تا پای مرا دست کشید، باندها را از پایم باز کرد و شال سبز ضریح مطهر را به جای آن بست و گفت، مادر پایت خوب شده است و اگر هم مقداری درد میکند از عضله است که آن هم خوب میشود.
مادر شهید محمد معماریان گفت: در همین حال از خواب بیدار و دچار اضطراب شدم و قدرت تکلم نداشتم، قبل از برخاستن و مشاهده پا با خود گفتم، ببینم خواب دیدهام یا واقعیت بوده است، وقتی که نگاه کردم، دیدم تمام باندها باز شده و به جای آن، شال سبزی به پاهایم بسته شده است، بلند شده و متوجه شدم پایم کاملاً خوب شده است، اهل منزل را مطلع کردم و برای انجام نذر شستن دیگها به طرف مسجد رفتم.
وی خاطرنشان کرد: با حضورم در مسجد، بانوانی که مرا میشناختند، گفتند، شما که نمیتوانستید راه بروید، الان چه شده است، گفتم، «من امروز صبح شفا گرفتم»، خانمهای حاضر، شال معطر را گرفته و میبوسیدند و یکی از خانمها که اتفاقاً مدتها به سردردی مزمن مبتلا بود، آن را به سر خود کشید و گفت به سر میبندم تا خوب شوم و سرم درد نگیرد، همان لحظه سرش خوب شد.
دیدار با حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی (ره)
مادر شهید محمد معماریان ادامه داد: خبر در سطح شهر پیچید و از طرف حضرت آیتالله العظمی گلپایگانی (ره)، فرزند معظمله به ملاقاتم آمده و با مشاهده شال سبز معطر از من دعوت کردند خدمت آن مرجع عظیمالشأن برسم.
وی افزود: روز دوازدهم محرم به اتفاق خانواده به محضر آیتالله العظمی گلپایگانی (ره) رسیدیم و جریان را عرض کرده و شال را خدمت ایشان تقدیم کردیم، آن مرد بزرگ شال را بوسیدند و فرمود، بوی جدم حسین (ع) را میدهد، بعد چند بار دوباره آن را بوسیدند و گریستند و فرمودند، شما قدر این شال را بدانید و کمی از این شال را به من بدهید که این سند و اثری از مقام شهداست و در تاریخ چنین چیزی نادر و کمنظیر است.
مادر شهید محمد معماریان افزود: بعد از آن دستور فرمودند تربت مخصوصی را که قبلاً توسط بعضی از علما برایشان آورده حاضر کنند، وقتی آن را آوردند، فرمود، یک مقدار از این تربت را به شما میدهم، کمی از شال را با تربت در شیشهای بریزید و به مریضها بدهید، انشاءالله خداوند شفا میدهد.
وی عنوان کرد: به لطف خدا و برکت سیدالشهداء بیش از دهها نفر از مریضهایی که بعضاً از دکترها جواب رد گرفته و بعضی از آنها نیز برای درمان به خارج کشور رفته، اما نتیجهای نگرفته بودند از آب متبرّک آن شیشه استفاده کرده و شفا یافتند.
منبع : از زبان مادر شهید معماریان در یادواره شهدای دیزیچه سال 93